گلی که گلبرگ های بسیار داشته باشد، برای مثال که تواند که دهد میوۀ الوان از چوب / یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار (سعدی۲ - ۶۴۶)، گل سرخ، گل گلاب، گل زرد پربرگ
گلی که گلبرگ های بسیار داشته باشد، برای مِثال که تواند که دهد میوۀ الوان از چوب / یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار (سعدی۲ - ۶۴۶)، گل سرخ، گل گلاب، گل زرد پربرگ
دستۀ برگ که بدان با شاخ پیوندد. (یادداشت مؤلف). میلۀ باریکی را که قطورتر از پهنک می باشد و پهنک به وسیلۀ آن به ساقۀ نبات متصل می گردد دم برگ نامند، شکل دم برگ در گیاهان مختلف متفاوت است، مثلاً گاهی استوانه شکل است مانند دم برگ داردوست و تبریزی، و گاهی مقعر و شیاردار و ناودانی شکل است مانند دم برگ نمدار. در نباتات آب زی تراپاناتانس قسمتی از دم برگ متورم و مملو از هوا می باشد و نبات به وسیلۀ آن در سطح آب شناور می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی صص 244- 245)
دستۀ برگ که بدان با شاخ پیوندد. (یادداشت مؤلف). میلۀ باریکی را که قطورتر از پهنک می باشد و پهنک به وسیلۀ آن به ساقۀ نبات متصل می گردد دم برگ نامند، شکل دم برگ در گیاهان مختلف متفاوت است، مثلاً گاهی استوانه شکل است مانند دم برگ داردوست و تبریزی، و گاهی مقعر و شیاردار و ناودانی شکل است مانند دم برگ نمدار. در نباتات آب زی تراپاناتانس قسمتی از دم برگ متورم و مملو از هوا می باشد و نبات به وسیلۀ آن در سطح آب شناور می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی صص 244- 245)
گیاه تازه روییده که هنوز شاخ میانین آن دیده نشود. (یادداشت مؤلف). - دوبرگ شدن گیاه، پس ازسر برکردن از زمین دوپاره شدن آن. دو قسمت شدن برگ گیاه روییده از زمین. (یادداشت مؤلف) : مخایل سروری به کودکی زو بتافت چو برچمن شد دوبرگ بوی دهد ضیمران. مسعودسعد. - ، شکافتن حب و دانه بار اول به دو قسمت. (یادداشت مؤلف)
گیاه تازه روییده که هنوز شاخ میانین آن دیده نشود. (یادداشت مؤلف). - دوبرگ شدن گیاه، پس ازسر برکردن از زمین دوپاره شدن آن. دو قسمت شدن برگ گیاه روییده از زمین. (یادداشت مؤلف) : مخایل سروری به کودکی زو بتافت چو برچمن شد دوبرگ بوی دهد ضیمران. مسعودسعد. - ، شکافتن حب و دانه بار اول به دو قسمت. (یادداشت مؤلف)
گل صدبرگ، گلی است زردرنگ که بهندی گنیدا گویند و بمعنی هر گلی که به نسبت دیگر اقسام خود برگ بسیار داشته باشد که در محاورۀ دیار ما آن را هزاره گویند. (غیاث اللغات). جوحم. (منتهی الارب). ورد مضاعف. (دهار). گلنار. (برهان). مضاعف. سوری پرپر: گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب یاسمین سفید و مورد بزیب. رودکی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است اگر گل بارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. برنگ و بوی آن حور پری زاد گل صدبرگ یک دسته بدو داد. (ویس و رامین). درخت خشک گشته تر شد از سر گل صدبرگ و نسرین آمدش بر. (ویس و رامین). بسیار گل آورده بودند و آنچه از باغ من گل صد برگ بخندید شبگیر بخدمت سلطان فرستادم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). هزارت صف گل دمیده ز سنگ ز صدبرگ و دوروی و از هفت رنگ. (گرشاسب نامه). باد نوروز سحرگه چو ببستان بگذشت گل صدبرگ برون جست ز پیراهن خار. انوری. گلی صدبرگ با هر برگ خاری بزندان کرده گنجی در حصاری. نظامی. چو آن گلبرگ رویان بر سر خاک گل صدبرگ را دیدند غمناک. نظامی. چون بود صدبرگ دلدار مرا نیست غم بی برگی کار مرا. عطار. که تواند که دهد میوۀ رنگین از چوب یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار. سعدی. گل صدبرگ ندانم بچه رونق بشکفت یا صنوبر بکدامین قدو قامت برخاست. سعدی. ساقیا می ده که ابری خاست از ساغر سپید سرو را سر سبزشد، صدبرگ را چادر سپید. حسن دهلوی. در ولایت فارس انواع گل نیکو بسیار بود، از آن جمله گل زرد صدبرگ می باشد. (فلاحت نامه). - گل صدبرگ آسمان، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان)
گل صدبرگ، گلی است زردرنگ که بهندی گنیدا گویند و بمعنی هر گلی که به نسبت دیگر اقسام خود برگ بسیار داشته باشد که در محاورۀ دیار ما آن را هزاره گویند. (غیاث اللغات). جوحَم. (منتهی الارب). ورد مضاعف. (دهار). گلنار. (برهان). مضاعف. سوری پرپر: گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب یاسمین سفید و مورد بزیب. رودکی. چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است اگر گل بارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. برنگ و بوی آن حور پری زاد گل صدبرگ یک دسته بدو داد. (ویس و رامین). درخت خشک گشته تر شد از سر گل صدبرگ و نسرین آمدش بر. (ویس و رامین). بسیار گل آورده بودند و آنچه از باغ من گل صد برگ بخندید شبگیر بخدمت سلطان فرستادم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). هزارت صف گل دمیده ز سنگ ز صدبرگ و دوروی و از هفت رنگ. (گرشاسب نامه). باد نوروز سحرگه چو ببستان بگذشت گل صدبرگ برون جست ز پیراهن خار. انوری. گلی صدبرگ با هر برگ خاری بزندان کرده گنجی در حصاری. نظامی. چو آن گلبرگ رویان بر سر خاک گل صدبرگ را دیدند غمناک. نظامی. چون بود صدبرگ دلدار مرا نیست غم بی برگی کار مرا. عطار. که تواند که دهد میوۀ رنگین از چوب یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار. سعدی. گل صدبرگ ندانم بچه رونق بشکفت یا صنوبر بکدامین قدو قامت برخاست. سعدی. ساقیا می ده که ابری خاست از ساغر سپید سرو را سر سبزشد، صدبرگ را چادر سپید. حسن دهلوی. در ولایت فارس انواع گل نیکو بسیار بود، از آن جمله گل زرد صدبرگ می باشد. (فلاحت نامه). - گُل ِ صدبرگ ِ آسمان، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان)
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در صحافی، در تداول لت در جزوه و کتاب، و آن ورقی است خارج از صفحات متصل یک فرم چاپی که در اول یا وسط کتاب و جزوه افزایند بخاطر افزایش بر مطالب یا جبران افتادگی مطالب لازم کتاب یا جزوه
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در صحافی، در تداول لت در جزوه و کتاب، و آن ورقی است خارج از صفحات متصل یک فرم چاپی که در اول یا وسط کتاب و جزوه افزایند بخاطر افزایش بر مطالب یا جبران افتادگی مطالب لازم کتاب یا جزوه